میشود یک شب بخوابم و بعد بیدار شوم و ببینم رسیده ام به شانزده هفده سالگی و بر تنم هنوز همان روپوش سورمه ای مدرسه است و حواسم پیش امتحان عربی فرداست و بزرگترین دغدغه و غصه زندگیم کنکور سال چهارم؟
یک روز که دیگر زیر باران ِ لعنتی ِ اردیبهشت تمام ِ مسیر ِ خانه تا مدرسه را قدم نزنم و خیس نشوم و تب نکنم و سر هر شعری اتاقم پر از عطر یاس نشود و هر ساعتم نشود آرزوی ِ یک خیال ِ لوس ِ دخترانه؟
میشود دوباره برگشت به همان سالها؟... همان سالهایی که دنیا انقدر بزرگ نبود و زندگی به اندازه اشک های همان موقع سخت بود و دغدغه های مزخرفم اصلا وجود خارجی نداشت و من... دلخوشی هایم تقسیم میشد به خرید ِ کتاب ِ شعر و چرخ زدن بین ِ کتابخانه بزرگ ِ مدرسه و حاشیه نویسی های گوشه به گوشه دفتر و کتاب های خودم و همکلاسی ها...
میشود من را دوباره به عقب برد و گفت همه چیز یک خواب بود؟
میشود بیدار شوم و فکر کنم چه خوب که من یک دختر بیست و یک ساله ای نیستم که رنج بزرگ شدن دنیا را به دوش گرفته؟
و بعد لابد دست ِ همکلاسی م را گرفته م و داریم لقمه هایمان را با هم میخوریم و از امتحان عربی ِ فردا حرف میزنیم...
دنیا ، رویاهای دخترانه من را میان دستانش برای همیشه مچاله کرد!
+
تاریخ پنج شنبه 95/4/10ساعت 10:44 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر